RelaXXxxx

من کمکم دارم به این نتیجه میرسم که تعطیلات هم چیز خوبیست! آدم هر شب تا ۴ صبج چیپس و ماست بخوره و فیلم نگاه کنه حال میده! یادم می افته به خاطرات نه چندان کشکیمون با کشک های عزیز که هر شب تا صبح ماست  چیبس تیلیت میکردیم و میخوردیم. سه کیسه چیپس در عرض چند ساعت بلعیده میشد و اصلا هم به روی خودمون نمیاووردیم که همین یه ساعت پیش سه دیس پلو و خورشت شام خوردیم!

البته من هیچ وقت جسارت نمیکنم که سه کیسه چیپس رو تنهایی تموم کنم ولی یک سایز خوانواده بعد از شام٬ اونم با فیلم چیپ ایرانی٬ میچسبه!

از خوردنش گذشته خودمم یه جورایی برگشتم به نازنین قدیمی. تراوشات مغزیم که چند برابر شده و شما در این وبلاگ شاهدش هستید! استعداد های کور شده ی هنریم هم کم کم به لطف ویجویجک ناشی از بیکاری دارن یک به یک شکوفا میشن! اوووه از همه مهم تر شدم همون نازنین ۱۴ ساله ای که اتاقش همیشه مرتب بود و همه چیز سر جای خودش بود و روتختیش چروک نداشت! این آخری برا خودمم خیلی عجیبه که چطور بعد از چند سال سیر کردن در عالم Geek شکافی مطلق٬ این مسئولیت خطیر مرتب کردن اتاقم رو دوباره به عهده گرفتم!

خلاصه که  تا اینجا تابستون بهم ساخته٬ تا ببینیم از این به بعد چه شود....

این دنیای مجازی!

آقا دقت کردید همه زندگیمون شده اینترنت و کامپیوتر؟ یا حداقل داره اینطور میشه (اگه هنوز اینقدر خوش شانس بودید که نشده!). من خودم شدیدا در این محیط مجازیه اینترنت احساس نا امنی میکنم. درست که خیلی راحتر و سریعتر و شاید بهتر کارای آدم راه میوفته ولی به همون نسبت هم امکان لو رفتن خیلی  از اطلاعات شخصی آدم هست. مثلا همین استفاده ی کارت اعتباری از طریق اینترنت به راحتی امکان داره لو بره بدون اینکه صاحبش بدونه و تازه اگه هم بفهمه شاید اینقدر دیر باشه که دیگه کار از کار گذشته باشه. یا پرداخت های بانکی که باز از طریق اینترنت انجام میشن چقدر آدم میتونه مطمعن باشه که اطلاعاتش لو نره؟! مثلا توی همین جایی ک من کار میکنم و تازه دوره ی آموزشی هست٬ روزی نیست که به ما تاکیید نکنن که خیلی مراقب دزد های اطلاعات یا هویت باشید٬ تعدادشون داره روز به روز بیشتر میشه. حالا اینجا مثلا به شرکت بزرگ و معتبر هست سیستم های حفاظتیشوت قرار هست که خفن باشه! 

یانمونه ی دیگش این چت های صدا دار که عجب آبروی آدم رو بر باد فنا میده! تا بخوای بفهمی چی به چیه طرف اونور خط چیزایی که نمیخواستی بشنوه رو شنیده! مثلا من یه بار  شب هالووین داشتم روی MSN با یه بنده خدایی چت میکردم بعد اون بیچاره هم گفت بیا برات وب کم بزارم قیافه هامونو ببین چه باحال شدیم! ایشون تا وب کم رو گذاشت از بس اونور شلوغ بود که یهو صدای آهنگ و جیق و فریاد از کامپیوتر اومد بیرون و من تازه دوزاریم افتاد که این وب کم با صداش پخش میشه و جالب اینجا بود که روح اون طرفی ها  ازاین موضوع خبر نداشت! هاها... منم نامردی نکردم و هیچی نگفتم اونا هم تا تونستن چرت و پرت گفتن تازه دو سه باره هم اسمی از من بردن که دیگه نمیگم چی گفتن! هاها... ولی این نشون به اون نشون که همین موضوع دوباره بر سر خودم اومد و ایندفه قربانی خوده خنگم بودم!!! :(  خلاصه که بله! من دیگه به این کامپیوتر اطمینان ندارم! از صبح تنها میذارمش تو اتاق هر وقت هم خواستن حرفی بزنم که نامحرم نشنوه عین این مالیخولیایی ها اول میام در این {گوش شیطان} رو میبندم که خیالم راحت شه! آخه از قدیم گفتن کامپیوتر موش ( بخوانید هکر) داره موش هم گوش داره!

 یه زمانی اگه مجبور بودیم دور خونمون رو نرده بکشیم که دزد نیاد اموالمون رو ببره٬ الان هم باید برای همه ی اطلاعاتی که روی کامپیوتر رد و بدل میشه یه حصار بکشیم. واسه همینم الان واسه هر تیکه اطلاعاتی که توی وبسایتی وارد میکنید باید یه  username و password داشته باشید. و همین شده که مجبوریم ۲۰ تای از این کلمات رمز رو یاد بگیریم. من خودم با اینکه اصلا تمایلی به سپردن اطلاعات شخصیم به اینترنت ندارم ولی به خاطر راه افتارن امور زندگانی محبود که یه سری ازاین کلمات رمز رو حفظ کنم! الان همه کارای دانشگاه که آن لاین شده؛  واحد ورداشتن و انداختن و ارتباط با استادا بگیر تا خرید و فروش کتاب و اجاره خونه و .... سر کار هم که واسه امورات حفاظتی واسه هر قسمت ۱۰۰۰ تا پسورد داریم. تا الان حدود ۱۰ تا username و password داریم که تازه اینا هم موقت هستن و باید عوض بشن! حالا دیگه بماند که خودمم واسه خودم هم ۲۰ تایی دیگه پس ورد دارم. از ایمل یاهو و هات میل و جی میل و غضنفر میل گرفته تا همین بلاگ اسکای بی دو وپیکر همه و همه از آدم کد رمز میخوان! حالا دیگه شما خودت حسابشو کن که حفظ کردن اینا خودش میتونه یه درس ۶ واحدی دانشگاه رو رو سفید کنه!

امروز که رفتم سر کار اول اومدم log in کنم توی کامپیوترم. یه ساعتی فکر کردم که کدوم username رو باید اینجا استفاده کنم! بعد که دوزاریم افتاد وارد کردم دیدم کار نکرد! دفترمو نگاه کردم دیدم که اشتباهی مال یه قسمت دیگه رو وارد کردم! دوباره username و پسورد درست رو زدم وارد شدم... حالا نوبت بقیه ش بود! هر قستمی که میخوای بری یه رمز ورودی داره!... اومدم وارد وبسایت داخلی بشم دیدیم باز هر چی کد رو مینویسم کار نمیکنه... هی نگاهش میکردم به نظرم مشکلی نداشت همه چیزش آشنا بود! بعد که دوباره دفترمو نگاه کردم فهمیدم که اونی که وارد کرده بودم یوزر نیم یاهووم بوده! ....و حکایت همچنان باقیست.... حالا نه اینکه این یه روز دو روز سرم میاد٬ هر روز همینطوری همه رو جا به جا وارد میکنم! حسابی همه رو قاطی کردم!

خلاصه که زندگیمون دیگه اونی که دو یه سال پیش بود نیست٬ هم کارا راحت شده هم یه جورایی سخت...  الان هم که دارم اینا رو تایپ میکنم بهم الهام شده که یه نسخه از این نوشته هام دزدیده شد و فردا اگه یهو دیدید تو  یه وبلاگ دیگه پست شده بدونید که کار خودش بوده!

Mission Absolutely Possible!

بالاخره این میشن ایمپاسیبل رو ما پاسیل کردیم! هر چند که از همه زودتر تو کف ش بودیم که بریم ببینیم ولی اینقدر سنگ از آسمون اومد که همه رفتن و ما نشد بریم ببینیم.

روز جمعه شاد و خندان رفتیم که بریم فیلمو تر و تازه روز اولش ببینیم. ماشینو پارک کردیم پیاده بشیم از همون اول خیابون تا دم سینما من هر چی آدم تو این شهر میشناختم رویت شد.

تا رسیدیم دم سینما دیدیم یه سری دیگه هم اونجا واسادن دارن دره خودشون میچرخن!  به جای سلام و احوال پرسی و خانوم بچه ها چطورن و... اولین خبر خوشی که دادن این بود که MI3 Sold out!!!

خلاصه دیدیم که نه بابا گویا همه شهر چشم انتظار تام کروزه معود (عج) بودن که ظهور کنن برن زیارت. این شد که ما دست از پا درازتر بر گشتیم خونمون با حسرت MI3 !

 تو راه بر گشتن هم همونایی که رفتن دیده بودیم نا امید داشتن بر میگشتن.( هه هه دلم خونک شد!!!!...)

و اما نوبتی هم که باشه نوبت ما بود دیگه! این شد که نقشه کشیدیم فردای آن روز٬ خروس- خون(!)٬ زدیم بیرون که انشالا عصر اولین نفری باشیم که میره توی سالن سینما! 

البته بازم پوست کلفتر از ما خیلی بودن که زودتر اومده بودن! هنوز صندلی خالی به زحمت میشد پیدا کرد. تازه آدمای شیکموی بقل دست من که صندلیاشونو به من سپرده بودن که برن  پاپ کرن بخرن نزدیک بود جاشونو از دست بدن! حالا خوبه زنبیل هم گذاشته بودیم رو صندلی که مردم چشمشون ببینه! یارو توی اون تاریکی کلشو اوورده جلو داد با لهجه ی هندی داد میزنه این دو تا صندلی بقل دستت خالین؟ سرمو میکشم عقب بهش میگم نه! دوباره میپرسه...!!! ...نــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه!!...فکر کنم ایندفه شنید!

فیلم که شروع شد یه آدمی از اول تا آخر فیل در گوش من داشت سیمفونی ۴۰۰۰۰ بتهوون رو با پاپ کُرن خش خوش میکرد! مخصوصا قسمتای حساس فیلم که ساکت میشد خیلی تاکید میکرد که حسابی مستفیض بشیم!

 در کل قیلمش فقط صحنه های اکش زیاد داشت ولی داستانش مخلوطی از آبو دوغو خیار بود! از کل فیلم من دلم واسه اون شخصیت لامبرگینی سوخت که به طور نا جوانمردانه ای منفجر شد!