من قورباقه نشدم ولی همینجوری خوشم اومد بنویسم. چند روز پیشا یه سری زدم به آرشیو این بغل نشستم از اول نوشته ها مو خوندم. هم خودمو تحویل گرفتم هم این که یاری از گذشته ها شد. همچین یه حورایی خوشم اومد از کارم!(وبلاگو میگم). این شد که گفتم بیام بازم بنویسم. الان حال نکردم باهاش یه ۲ سال دیگه میام میخونم حال میکنم انشا الله!
مامانم میگه من لات شدم. من لات مینویسم جون شوما؟ هر کی میره خارج خارجکی میشه ما دیدیم این قرتی بازی ها مال بچه سیسیی هاست گفتیم خوب لات میشیم به جاش.
هوای ابری اینجا هم ترشح سروتونین خون من رو به کلی قطع کرده و من الان اصلا احساس دیپرس ندارم! تازه ما به این نتیچه رسیدیم که این جوانان شرق کانادا از بس آفتاب کم میبینن هورمونای خونشون یخ میزنه در نتیجه میرن گی میشن! چه ربطی داشت؟! خیلی ربط داشت. آخه آدم با دوستش میره بیرون دو تا آدم زنده در این شهر پیدا نمیشه خوب آدم بسرش میزنه دو تایی بریم گی بشیم!
خلاصه که ما بسی حوصله مان سر رفته بود گفتیم یه خورده چرتو پرت بنویسیم مال شوما لااقل سر نره...