how earnest....

سر کار قرار بود برای کنفرانس فردا  آماده بشیم. تقسیم شدیم به گروهای ۴ نفره و هر گروه قرار هست راجب یه موضوعی کنفرانس بده. از شانس من اون همه آدم هم سن و سال من تو کلاس٬ یکیش هم تو گروه من نیافتاده. به جاش ۴ تا پیرزن ۵۰ ۶۰٬  ساله هم گروهم شدن! امروز هم به جای اینکه راجب موضوع تحقیق حرف بزنن از اول تا آخره وقت داشتن از شایستگی های شوهراشون تعریف میکردن!

- قبض تلفن شوهر من ماهی ۱۵۰$ میشه و من موندم این چه طوری این همه حرف میزنه! در حالی که از صبح تا عصر هم توی مدرسه هست و شب هم که میاد خونه و پیش من هست!

- خوب شاید با خارج شهر حرف میزنه...

- آره. نامرد نمی دونم با کی حرف میزنه که پول تلفنش اینقدر میشه! بیخود نیست به من میگه برو سر کار که پولارو بره بده قبض تلفنشو بده!

- آره. حتما برو لیست تلفناشو بگیر ببین به کجا زنگ میزنه.

- حالا یه روز که خونه نیست باید برم سر چیزاش کد رمز رو پیدا کنم برم فیش تلفنشو بگیرم سر در بیارم!

.....

- این مردا همه همینجورین. شوهر منم از صبح میره من باید همه کارای خونه م رو کنم و نگهداری از بچه ها٬ غذا بهشون بدم و ... ۲۰ سال همینکار رو کردم... ۲۰ سال هم هست هر شب میاد سرم غر هم میزنه میزنه...

- آره منم تو خونه همه کارا رو خودم میکنم تازه تازگی هم بهم گفته برو بیرون هم کار کن......همونطور که همه میگن فقط همون یه سال اولش شیرینه.....

...

مثل اینکه درد مشترکه. فقط زنای ایرانی نیستند که از دست مردای ایرانی مینالن. البته شرایط اصلا قابل مقایسه نیست. چون اولا که اینجا کاناداست و حساب کتاب داره... دوما هم زنای کانادایی خوب حق و حقوقشونو یاد گرفتن و نمی ذارن سرشون کلاه بره. ولی اینکه چرا اینجور مشکلات پایان نداره٬ شاید اشکال جای دیگه ست. به قول یه بنده خدایی:  ازدواج ما نتیجه ی یه سوء تفاهم بین من و یه جوون دیگه بود!

 

 

 

coincident...

MSN رو که باز میکنم اولین کارم اینه که عکسای ملت رو چک میکنم. ایندفه که طبق معمول اومدم فضولی کنم چیز جالبی دیدم. دو نفر از آدمای لیستم عکساشون عین هم بود. دو تاشون عکس چشم راستشون رو گذاشته بودن روی مسنجر! جالب اینجاست که هیچ ربطی هم به هم ندارن. یکی پسر بود از ترکیه و اون یکی دختر همکلاسیم که اصلش هندیه ولی توی کانادا.

فعلا شک کردم که نکنه روز جهانی چشم باشه امروز؟! ....

شایدم اون دو نفر با هم تلپانی داشتن؟!

 

نکات ادبی!

اینروزا همه افکارم مشغول امتحاناته بنابر این از تنها چیزی که فعلا میتونم بنویسم کشفیات کتاب ادبیات انگلیسی هست. هر چند که از انشا نوشتن اونم به انگلیسی( و برای اون معلمی که ما داریم!) خوشم نمیاد ولی باید اعتراف کنم که کلا ادبیات رو دوست دارم. البته بستگی به حسش هم داره. اگه  حال حوصله داشته باشم و روی مود زیاد هایپر نباشم (که معمولا آخر شب هست) ٬ اون موقعی هست که خوندن تنفننی چیز خوبیه! البته با همه نوع نوشته هم حال  نمیکنم(شاید بازم بستگی به مود داره)  اما در کل کشف معنی نوشته ها و شعرایی که کنایه و مفهوم پنهان داره کیف داره! والبته ناگفته نمونه که من همیشه با طنز حال میکنم. یکی از شعرایی که خوشم اومد ازش THE FLEA by John Donne. داستان یه آقاهه که میخواد معشوقش رو خر کنه که برن سانفرانسیسکو با هم!  کلا منو یاد تلاشهای بی شاعبه ی بعضی از پسرا میندازه که به هر دری میزنن که به منظور برسن٬ حتی شده شقیقه رو ربط بدن به گ...ز! حالا اینم شده حکایت این آقا که از حضور یک شپش استفاده میکنه که شرایط رو آماده کنه...

چیز دیگه هم که جالب هست اینه که شعر نسبتا قدیمیه مال سال ۱۶۳۳ و اینکه آدمای اون موقع چطور عقل یه آدمی میرسه که شپش رو ربط بده به روابط نامشروع(مشروع!) این خودش جای تحسین داره!  این آقای John Donne اگه این فکره خلاقش رو میذاشت روی کشف رابطه ی منو شما و انرژی هسته ای حتما به یه جایی میرسید!